::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

الهام بخش

دنیا خوابی بیش نیست و رویا واقعیتی است خیالی در ذهن تو.  حال فرض کن دنیا رویائی است که مردی پیر در حال خواب دیدن است پیر مردی که شکل پیری توست . رویا ها نیز حقیقتند و حقیقت روئائی است که نه شکل پیری توست نه اکنونت بلکه فقط در نا خوداگاه فردی دیگر است که خواب اکنون توست .مرگ تو بیداری اوست و آینه اثبات تو در نماد فرد دیگر است در خواب دیدی که در حال خواندن این نوشته هستی و آرام جشمانت بسته شد .وقتی بیدار شدی 50 سال گذشته بود و با گلوله ای روی پیشانیت بیدار شدی و نوشته را ادامه دادی تو در خواب ؛خوابی دیگر دیدی مرگ تورا بیدار کرد و فرق واقعیت و رویا مشخص شد . در رویا تو مردی و در واقعیت زنده ای!


سالها گذشت  شکل همان پیرمردی شدی که سالها قبل امروز تورا خواب می دید.گل های گلایل یکی پس از دیگری از کنارت رد شد و تو در خاک فرو رفتی ، لامپ زندگی خاموش شد . وقتی بیدار شدی فرق واقعیت و خواب را نداستی از کجا معلوم که این هم خواب نباشد؟ اینجاست که هدف زندگی از بین خواهد رفت .عاشق خودکشی شدی و هر بار جای دیگر ، سالی دیگر بیدار شدی!

رویا ها حقیقتنتد. یا حقیقت رویاست؟


دنیائی نسیت حقیقتی نیست رویائی نیست بلکه فقط تو هستی و تو هر چه می خواهی می بینی و هر آنچه خواهی کرد زندگی که وسعتش در مخاطره ذهن هیچ کهن ذهن بالتیموری نمی گنجد زایش تصویر سازی توست همه از آن هستیم و او از آن ما .

چه کسی اهمیت می دهد؟ دیروز امروز و خلق کرد و امزوز خاطرات دیروز را ! گذشته حتی ارزش بخاطر سپاری هم ندارد .


به خانه برگرد خانه تو فرداست تصویری زیبا از فردا خلق کن نگذار بچه های فردا در رویای تو به تباهی روند.....



نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ق.ظ

[:S024:عالی نوشتی بهزاد چند سالی هست ازت خبری ندارم وقتی شنیدم متن زاکانی قراره با بازی تو اجرا بشه کلی خوشحال شدم.
کاش از ایگنور درم می اوردی که تو جت باهات حرق بزینم .

نگین سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://neginsky.blogsky.com

مرسی..خیلی موشکافانه بود و جالب!
فکر نکنی خنگما..نه..ولی هر خطو ۳ بار خوندم..تا الان نظرمو دارم مینویسم.نوشته هاتو خیلی دوست دارم.بهم روحیه میده..عجیب!
دنیا خوابی بیش نیس و رویا واقعیتی خیالی در ذهن تو...شد ۲۳ بار..دارم میخونمش...منظورت از دنیا رویاایی است که مردی پیر در حال خواب دیدن است...یعنی دنیای من؟اره؟یعنی دنیایی واقعیه منو پیر مرد داره تو خواب یه رویا میبینه؟
مرگ تو را بیدار کرد!بهزاد به خدا اینو نمیفهمم.
یعنی منظورت اینه که ترس از مردن و مرگ منو به خودم اورد تابفهمم کجام و چه کردم؟
یا اینکه واقعا منظورت مردن بود؟یعنی با مرگ هم ما هنوز بیداریم؟
اهاااا فکر کنم فهمیدم.
یعنی من که رویایی پیر مرده بوده زندگیم...چون پیره مرده میمیره..پس منم که رویاشم میمیرم...اما تو واقعیت هستم .
چهطور هر بار جایی دیگر و سالی دیگر بیدار شدم؟چی بیدارم میکنه؟
پاراگراف آخرو خیلی خوب فهمیدم.کلمه به کلمه شو...یعنی من به هر چی فکر میکنم همونو به دست میارم.و باقیشم که واضح بود ..به جز کهن ذهن بالتیموری!
چون حتی وقتی اون پستی که راجع بهش رو نوشتی خوندم بازم نفهمیدم..خالم اومد گفت چیکار میکنی یه ساعته رو مانیتور موندی...؟بهش گفتم دارم اینو میخونم تا بفهممش!
گفت برو کنار بزار من بخونم یه بار از روش خوندو گفت و خییلی جالب بود!!
من تعجب کردم!یعنی من اینقدر گیجم؟!
حالا یکم این به اون ربط داشت...میگم بهزاد تو که همیشه میگفتی جوری بگو یا بنویس که بقیه رو گوسفند فرض کنی!
اما من عجب گوسفندیم که از بعضی از جمله هات به هیچ وجه سر در نمیارم..تازه سوالم میپرسم تو جواب نمیدی!
میدونم تویک نویسنده ای.اما منم خواننده ی نوشته هاتم.هرچقدر هم که دیر فهم باشم نوشته هاتو دوست دارم..چون متفاوته.و لذت بخش.
موفق باشی

نگین سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ http://neginsky.blogsky.com

راستی اومده بودم دوباره اون پست پایینیه رو بخونم و برم.چون اون خییل به من آرامش میده یهویی دیدم پست زدی!
تازه بعدشم ناراحت شدم که اولین نفر نبودم که نظر میده!
عیب نداره من تو رویام فک رمیکنم اولینم
...خواستم بگم یه سر بیا وبلاگم.خوشحال میشم..بیا ببین نوشته هامو عوض شده...دیگه نه تصمیم میگیرم نه انتخاب میکنم!

njmh چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

رویا ها حقیقتنتد. یا حقیقت رویاست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد