::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دوباره منم

دوباره منم و یه شب پر از مه توش گمم ولی باز دمم گرفتم و خوابیدم دمر جلو این جعبه امید که پر از ورق های باطله از شبم توش نوشتم هر شبم...


بالتیمور بدون نور

بالتیمور خاموش و برق در انزواء اختراعش نفس سفید دم میدهد و ما صبر بر صبر می کوبیم

ما که داریم میریم

ببین نگو راهم غلطه 

ییجوری نبین منو که

انگاری خلافم یه نخ علفه

اینی که میبینی از رو مشکله

نیست که  اینجاس از رو انتخابه

خواسته باشه حبس تو یه اتاقه

سیاه و رفیقاش برو بچ ارواحه


بازم این جمله ها

یکمی حرف دارم واسه تویی 

که پاتو گذاشتی رو دم ماره 


ماهم میرقصیم واسشون   با فلوت عربا

گرفتم فاز باهاش و حواسمم جمه


منم غمم نیس حاجی

 حالتو  بکن با یه پیک راکی


راضیم از روزام خدامم دارم اونم نیس مخالفم

اونو نمی بینیش اما دارمش تو شبم 

تو گوشم میگه برو هستم باهات 

پا پس نکش میگه بهم دست مریزاد

بردی همرو از رو همینه نکن دست از پا خطا


ببین رفیق زندگی یه خطه

مجبوری بری از شروع تا تهش

خسته شی  نیس یه تاکسی

با من باشی زندگی حله


من اینی که هستمو دوست دارم

کشتم هرچی نفرت و تو قبلم

پشتمم همه دارن حرفو  نیسم تو باغم


آره مشتی دمت گرم همین

یکم با ما  باشی نیس غمی

ما رو کشتی ولی باز خوبی

از منم نترس و یه پیک بریز راکی

می خوام مس کنم بشم خاکی


بگم این ماره که پات گیر کرده روش

نیش داره بسه دورتو توهم شدی باند پیچی


حالا باز تو بزن فلوتو بیار بیرون مارو

منم اینجا مهم نیس برم میگیرم دم از کارو