::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

افسانه شب

میگم ای کاش همه با هم مانده بودند.  اگه با هم فقط یه شب واسه این روزا حد و مرز تعیین کرده بودند  دیگه نه دل شکسته ای بود نه قاتل دلی ، دل شکسته ها هستند در میان ما و شاید شما هم مرحم دلشان باشید این روزها ، هرچه عشق دارن در بساط رو کردن برایتان به اندازه هرچقدر که دوستشان نداشتند شما را دوست دارند اکنون ، شما نیز عشق  با اینهمه رنگ و بو را باور کردید و از ته دل عاشق بودن را تجربه کردید. روز ها خواهد رفت و ماه و شب ز دوری هم  از عمر شما کم می کنند ، و اما قاتلان دل همانان که عشق را باور نکردند . و جواب عشق را همیشه با نیش خند ودر آخر با خیانت دادند هر از گاهی یاد  مقتولشان می افتند و دل شکسته را ز خود فرو می برند .  و او از برای انتقام عشقش را به رخ قاتل می کشد و این بازی ادامه خواهد داشت ...


 تا زمانی که دیگر احساس می کنی هیچگاه شاید نتوان توقع داشت تورا همچون قاتل دلش دوست داشته باشد . کوهی از دلتنگی ها و تنهایی ها به سمتت خواهد آمد . نه می توان دل کسی که شکسته است را بیشتر شکست نه می توان کسی که دل میشکند را از خاطرش بیرون کرد.

 فقط یک چیز در این دنیا را باور خواهی کرد و آنهم احساس خودت به اوست . و تصمیم  خواهی گرفت دوست داشته باشی عاشق باشی و انتظار نداشتی باشی دوست داشته شوی یا عشق او باشی . و همیشه امید وار باشی که دل شکسته ات قاتل دلت نباشد و تو دل شکسته بعدی نباشی!

مداد رنگی

بوم را که در دست می گیریم قلم را در دست دیگر حتما خواهیم دید ، فکر ما پر از اندیشه های دیروز  هدفمان نقش کشیدن این خاطره هاست در این بوم سفید ، و زمان تنها یار ما که می گذرد و باز می گذرد .


بچگی را بیاد آورید با مداد رنگی ها وقتی چمباته زده روی فرش های گل گلی مادربزرگ ابر می کشیدیم و درخت و خورشید و رودخانه همه چیز خوب بود غیر از زیبایی چیزی نبود.  در باورمان مداد رندگی ها که کوچک شدن از بس تراشیده شدن صورت ما هم نیز تراشیده شد و مرد نام گرفتیم تنها رنگ ما برای به تصویر کشیدن هرچه بود سیاه بود . پاکنی نبود،  دگر نوشتیم و اشتباهات گردن نسل بعد افتاد توجیحش سن بزرگان که بیشتر است خوب! 



قلم می رقصه باز رو کاغذ های خط خطی

اینجا شهر من و تو نیست  مه گرفته  کل شهرو عقاید ما همه پوشالی و گاهی هم در مکتب اسلام پر از اراجیف شده کاش زبان نباشه و شنیدارم مجبور به درک این همه یاوه نباشه . شرمندم اگه نوشته هام رنگ امید نیست و پوچی پیام هر جمله ام هست ، در آغاز تولد هر انسان غم بهانه ایست برای باور خوشحالی و تحریرش هرچند یاوه از نگارش قلمم اما کاری است که در در باورم روی این کاغذ مانده است و بس