::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

پلک که میزنه

یه وحشی تو جنگل اگه شیر نباشه شکار میشه اگه بره باشه شکار شیر میشه و این جنگ ظاهر و روباه نظاره می کنه و نیم نگاهه به سنجابی داره که لابه لای برگ های بلند  درخت افسردگی فندق می خوره تو یه لحظه شکار عقابی میشه که چشماش در بی کران ابی ها با بال های تنومندش شناور میشه پروازش ترس بچه اهویی است که در دشت سبز ففط می دود و گوشه در دندان های ببر رنگین تکه تکه می شود زوزه گرگ در انطرف ندای غروب می دهد و لاشخورها تفاله غذای ببر را می خورند . و جغد سکوت می کند و این همان ندای شب است ماه در ان شب کامل است و روباه یه پلک می زند تا همه اتفاقاتو بفهمد 


خیلی نوشتم این روزها ولی منتشر نکردم اینم نمی دونم چی شد منتشر کردم در کل حالم زیاد روبه را نیست و این برای من نگذرد به این زودیا 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد