::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

نمایش

زندگی  بسیار عجیب است و هیچ گاه نمی توان راز آن را کشف کرد . زیرا در مکانیزم ذهن دستوری جهت کشف پیدایش از جانب خالق صادر نشده ، درست مانند برنامه می ماند که برنامه نویس  نوشته و هیچگاه یک برنامه نمی تواند در دنیای غیر صفر یک چیزی حس کن همه زندگی یک نرم افزار در دنیای وجود دارد که برنامه نویس برایش خلق کرده . و تحقیق در مورد خلقت سرگردانی در یک چرخه بی پایانی بیش نیست . وقتی وارد دنیای اکنون می شویم در تمام موجودات زنده توانایی ارتباط با یکدیگر را کاملا درک می کنیم .و درست اینجاست که هیچ محدودیتی برای تشخیص اهداف ادما از جانب یکدیگر وجود ندارد و بهتر بگویم ما طبیعت یکدیگر را کشف می کنیم و دانستن از یکدیگر باعث هم اندیشی در جهان شخصی خود خواهد شد .  هیچ اتفاقی در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم تصادفی نیست و درست در اینجاست که ادمها به دو دسته تقسیم می شوند افرادی که عدم کشف اتفاقات در زندگی خود را به پای تصادفات و خرافات می گذارند و افرادی که به دنبال دلیل اتفاق در زندگی خود می روند و هر روز سعی به کشف اتفاقات افتاده در زندگی خود می کنند این اتفاق از کودکی در زندگی هر موجود زنده ای  رقم می خورد و در بزرگسالی به تدریج کمتر می شود و بر کلام پیران به شکل یک تجربه برای کودکان نسل بد به گوش می رسد . 


در زمانی که ما در حال زیستن هستیم ندانستن حماقت است و دانستن جرم ، روز به روز برای محدود کردن احساس پیگیری ادما نسبت به وقایع در هر حال فرهنگ سازی هستند افرادی که در حال حاضر بر مسند قدرت جهان پنهانی نشسته اند و در حال پیکر بندی و فرهنگ جهان ما هستند . اما هرچه قدر هم که دانستن جرم باشد نمی توان به  احمق بودن ترجیحش داد و می بایست به  انسان بودن خود و پویا بودن ذهن احترام گذاشت و روز به روز یک ارزن به حجم مغز افزود زیرا هریک از ما وظیفه ای برای نسل بعد داریم و ان هم انتقال دانش از نسل حال به نسل بعد است . 


شاید در حال حاضر من هم از آن دسته نخست باشم و درگیر دلیل اتفاقات در روزانه های خویش نباشم اما ترس از جرم دانستن باعث شده بی تفاوت به هر جیزی که اتقاق می افتد باشم حتی زمانی که ان را کشف می کنم یاد گرفتم به شکلی رفتار کنم که انگار هیچ ندانستم و ندیدم . 


تنهایی در رخسار بسیاری از ادمها این روز ها موج می زند و این نیز غیر قابل انکار است و دلایل این تنهایی کاملا مشخص است ، ریشه آن  بی اعتمادی نسبت به یکدیگر است و این را هم نیز نمی توان گفت که فردی نمی داند زمانی که بخواهیم فردی را از تنهایی نجات دهیم به هرچیزی بسنده می کنیم جز ریشه اصلی تلاشی مبنی بر عدم حل مشکل می کنیم و به نتیجه نرسیدن آن را به گردن فرد می اندازیم  ، زمانی که با شنا کردن می خواهیم اقیانوس را طی کنیم و صرف نظر از اینکه می دانیم راه حل اصلی   استفاده از کشتی است . همه ما صاحب نظریم اما نباید به راه حل های ثابت شده پشت کنیم و راه حل خود را هرچند خوب اما غلط را به دیگران تحمیل کنیم و شکست انها را نیز بر پایه رفتار فرد در انجام  مسیر خود بدانیم. 


رقم زدن اتفاقی در زندگی فردی دیگر برای من هرچند غلط  یک  هدیه است زیر اعتقاد دارم زمان گذشتن برای فردی دیگر یعنی محبت کردن به فرد ، و گر چه این روز ها اتفاقات به قدری دقیق و خط کشی شده است که بسیار با علامت تعجب درگیرم کرده و  به هیچ عنوان به سمت کشف آن نمی روم زیرا احساس می کنم با یک فرد در رقابت نیستم و مثال قبل قدرت ستیز با دست خالی و کلام شکل گرفته بر پایه سیاست را نیز ندارم گرچه سکوت امروزم برگرفته از تجربه حراف دیروزم بوده و نتیجه این تجربه در زندگی خویش را می توان در آینده دید. جنگیدن با اتفاقی که دلیلش مشخص نیست به باور امروزم صحیح نیست .و سکوت مصلحت درست اندیشی است زیرا احساسات می تواند انسان را در اتفاقی که علت آن مشخص نیست به غیر واقعی رفتار کردن فرد  سوق دهد. گرچه سکوت هم می تواند باعث ضربه خوردن در آینده شود اما می توان به این دلخوش بود که  نتیجه اتفاق هرچند بد دلیلش خود نبوده . 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد