::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

مریم

نه به این سیاهی شب

نه به این زلالی روز

هر چه بگردی حقیقت پنهان است

چشمانت جز بی  احساسی چیزی ندید

دروغ تو لانه گوشت قدم میزند

زمین برای پاهایت قیمت تعین می کند

راه زیادی در پیش است  اما چه فایده؟

وقتی زندگیت برای خودت نیست

وقتی دیگران به جای تو حرف میزنند

از روی زمین بلند شو

ببین که باران برایت قصه شر شر می خواند

می بینی باد هم خسته است

انقدرخسته است  که دفتر خاطراتت ورق نخورد

برگ های دفترت را پاره کن میخوام از اول بنویسی

با خداحافظ شروع کن

بهش بگو که دیگه  رنگ قرمزی تو مدادات پیدا نمیشه

بذار ببینه که داستان گذشته را با پاکن می نویسی

گذشته ای که دگر تموم شد

هنوز گل مریم را نچیده ام

می توانی چیزی هم برای من بنویسی؟

با رنگ سفید رو کاغذ سفید از سفیدی گل مریم بنویس

عطر گل تورا تا اخر صفحه با خود می برد

لازم نیست چیزی از اندیشه بنویسی

احساس مریم تورا تا به اخر میبرد

می بینی؟ باد هم به یاری تو آمده

دفترت در حال ورق خوردن است

اینبار با سلام شروع کن

از شقایق بنویس

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

باران هم به یاری باد آمده

نه نبند دفترو

بذار قصه شر شر هم در زندگی تو نقشی داشته باشه

زیر باران باید شقایق را توصیف کرد

اینبار حسادت مریم هم به یاری باد ورق خورد

همانطور که شقایق برای من خیس شد...
نظرات 2 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

و دختری که زیر رگبار تگرگ مرد

شقایق پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام مرسی که به وبم سر زدین و نظر دادین...دکلمه بسیار زیبایی هم نوشتین.خیلی قشنگهههههههههههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد