رنامه نویس موجودیست زنده که اغلب بصورت نشسته با کمی خمیدگی روبروی خود را نگاه می کند.این موجود توانایی بسیار زیادی در گیر دادن به یک موضوع و پلک نزدن را داراست.بیشتر طول عمر خود را بدون تحرک سپری می کند و فقط انگشتانش دارای فعالیت بسیار زیاد هستند.غالبا بصورت انفرادی یافت می شود و در پاسخ به مخاطب همواره می گوید: چی؟
۹۹٪ آنها شب زیست هستند. بین یک شاخه گل رز و یک تکه پاره آجر تفاوتی قائل نمی شود و دنیای وی فقط نیم متر جلوتر از چشمانش است .
اما دلیل نوشتن این پست از یکطرف مشاهده مجدد توصیفات فوق از یک برنامه نویس بود و از طرفی یادآوری تفاوتهای بسیار زیادی برنامه نویس ها در زندگی اجتماعی شان با سایر مردم .
تصوری که بسیاری از مردم از یک برنامه نویس دارند موجودی است که در پای کامپیوترش لم داده و با فشار دادن چند دکمه یک نرم افزار را فورا می نویسد و به پول کلانی دست پیدا میکند. گروهی دیگرهم برنامه نویسان را به شکل سارقان فیلمهای تخیلی تصور میکنند که شبها مشغول دزدیدن پول از حسابهای بانکی مردم است .
برنامه نویسها خصوصیات عجیبی هم دارند که معمولا از چشم مردم عادی پنهان میماند و یااگر نماند معمولا مردم اهمیتی به این خصوصیات نمیدهند :
● معمولا حافظه خوبی دارند بخصوص در مورد حرفهای نامناسب دیگران
●کارهای خلاف عرف و قانون انجام نمیدهند.
●معمولا در چانه زدن بازنده هستند
●معمولا اگر جواب منفی بشنوند سماجت و پافشاری نمیکنند
●به سادگی آزرده خاطر میشوند و در عین حال صبری بیش از افراد عادی دارند
اگرچه خصوصیات روحی برنامه نویسها بیشتر از این چندخط است ولی نکته مهم در روحیات یک برنامه نویس تاثیر پذیری آرام و بی سروصدای آنها از منطق کامپیوتر ، بی احساس شدن و همه چیز را کاملا منطقی و به همان شکل پذیرفتن است .
نوع کار و تجهیزات مرتبط در این کار (کامپیوتر) نخستین تاثیر خود را مستقیما برروی ذهن و روحیه برنامه نویسها باقی میگذارد و پس از آن ممکن است که بر محیط اطراف و یا جامعه اطراف برنامه نویس تاثیر گذار باشد .
بیایید برنامه نویسها را بیشتر از گذشته درک کنیم ....
صبح تا شب زیر گوشم می خونه یه روز خوب میاد خوب اگه نخموامش چی؟
ای جماعت دو پا همه اگه صبح تا شب می دون که برسن جای که بقیه می خوان ، نه می مخوام بدوام نه مقصدشو دوست دارم .
من همینم یه عوضیه بیکار حول شبا هم تو بغلم یه مشت غم با خودم می برم تو رویا سفر . اگه اینی که می بیینی اینه نبین برو جلو آینه نگاه کن به خودت ببین که بهتر از کیه . @ هه نمی خوام برینم بهت یا بهتر بگم همتونو بزارم تو یه عکس یپام این ور یپام اون برینم به همه . ولی فرقش چیه ؟ ادعاتون چیز خر و پار ه می کنه پایه معرفت که میاد وسط می شید چیزه خره و نمی بینیمتون کجایید .
منم مثل خیلی ها فاز میگیریم اینجوری یجورایی دوست دارم وقتی اینم حالم طبیعی نیست فکرمم بیماره به همه شکر دارم چون دوست دارم اینجوری بودن و اگه چت می کنی صبح تا شب علف و دوست دارم . اگه نئشه چشم خمار میبینین منو تلشم دوست دارم اگه با یه پیک نیستم زمین مستی رو دوست دارم یا حتی اگه می زنم میشینم قفل به دیورا تو فکر ا به امید فردا می روم به نا کجا واسه خاطر اینه که متم دوست دارم .
آقا آره من بیمارم هم عوظیم هم ولگردم که کلمم تا گردن کردم تو برف یخ زده دنبال سفر تو آرزو ها انتخاب می کنم . باز همینم چیش گنگ نمی دونم . بکشید بیرون از من من دیگه تمومو آخرش گیم اورو ندیدید ولی من دیدم .
من حتی به این کلمات هم خیانت کردم
همینه زندگی شکلی دیگر جز این احساسات ندارد . کاش جمله ای در دنیا وجود داشت که شیطان را از رو می برد گرچه من به شیطان هم خیانت کردم .
راستی چرا ما خیانت می کنبم؟
چرا این خانه تنهائی کلمات من حتی یک فنجان چای هم نخورد؟
چرا گاهی این کهن ذهن بالتیموری میگه بسه دیگه اما بس نمی کنه . مدتی از سیر تکاملی خودم دور بودم فقط با گلهای آفتاب گردان زندگی می کردم . روزها سرشون و می گرفتن به سوی آسمان و با خورشید عشق بازی می کردن و شبها سرشون پائین از ماه دوری ازشون پرسیدم چرا اینگونه اید زمان دهن باز کرد و جای آنها گفت خصلت این گلها این گونه است خیانت نمی کنند.
ولی من باز خیانت کردم اینبار به خودم چون وقتی سرشون پایین بود تمامی تخمه ها را شبانه دزدیدم تا کنار این فنجان چای تخمه عشق بشکنم آری من ثمره عشق را دزدیدم تا این خانه خیانت بسراید .
ولی این آسمان که آسمان ها دارد در سرش خدائی دارد و هر بار دیدمش با دو دست لمسش کردم از او خواستم در این بازی خیانت من و سهیم نکند . و باز می خواهم ُ...
ایمیل هائی که جدا از نظرات برام ارسال می شوند
نظرات گوناگونی است اما در بین همه آنها ایمیلی دیشب خواندم که در آن مورد
اتهام بی اعتقادی به خدا و دین قرار گرفتم . دوست عزیزم هرچه از زندگی بفهمی باز کم است. زیرا
زندگی پایانی ندارد و خاموشی تو دست اوست. گرچه ذهن انتهای زندگی را پذیرفته است و
با حجم خود فهم انسان ها را به اندازه حرف می زند. اما قدرت را از این امر چه حاصل
وقتی ذهن بیکران تو به همان اندازه است که من از بدو تولد تحیمل شده به زندگی به
همراه دارم! هرچه هست
همین است و همانیم که هستیم فراموش مکن همینو همان هست که هستیم. حجم باور
نا زمانی و نا کجائی ، قدرت پچ پچ فراموشی را اندازه خواهد گرفت . و اعتقادات
فریاد می زنند نه پچ پچ . با صدای بلند از بودنت را در نا زمانی و نا کجائی ذهن به
دیگران تحمیل می کنی! تنها تو در آنجا موجودیت مطلقی . و ای کاش در بیکران ذهنت توانی از قضاوتی فراتر از
فریاد اعتقاد بود. اما داوری پشت ذهنت و در کنار من نشسته است . اینجا می
گویم به تو هر آنچه هستی خود بودنت را به اثبات می رسانی و بودنم هرآنچه هست
خود بودنت را به اثبات می رساند . دوست من همانگی را بفهم و زندگی را
از دیدگاه هزاران چشم زاده زمین ببین زیرا تو یکانه هستی و ما هزارانه گانه
ایم. فراموش مکن که درخت جهل معصیت بار نیاکان است و نسیم وسوسه ایست نابکار. جهان را به چشمهای روشن زیر پلک نبین.جهان را با
چشم خاموش و در تاریکی باور کن جائی که صدای دختران معصوم نه ساله از تمامی وجودت
که تبدیل به شنیدار ها شده بشنوی . دستانت را در آینه نگاه کن چنین آلوده به سیاهی
نیست را باور نکن ،صدا هارو بشنو. با شیوا فریادانه اش گوش کن . با هرچه هستی مشکلی ندارم زیرا همانی که هستی . با
همانیتت به دستی چیزی به نام آموزش همانیت در اینجاست که می جنگم زیرا من فرزند
آفریدگارم و تو فرزند انسانی ، که گویا نویسنده قهاری بوده اگر بی اعتقادم از برای اعتقادم به هرآنچه که
نوشتم است روزت خوش من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام. پای در پای آفتابی بی مصرف که پیمانه می کنم با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است. من آن مفهوم مجــّرد را می جویم. پیمانه ها به چهل رسید و آن برگشت. افسانه های سرگردانیت - ای قلب در به در! - به پایان خویش نزدیک میشود. بیهوده مرگ به تهدید چشم می دراند. ما به حقیقت ساعت ها شهادت نداده ایم جز به گونه این رنجها که از عشق های رنگین آدمیان به نصیب برده ایم چونان خاطره ئی هر یک در میان نهاده از نیش خنجری با درختی. *** با این همه از یاد مبر که ما - من وتو - انسان را رعایت کرده ایم. *** درباران وبه شب به زیر دو گوش ما در فاصله ئی کوتاه از بسترهای عفاف ما روسبیان به اعلام حضور خویش آهنگ های قدیمی را با سوت میزنند. (در برابر کدامین حادثه آیا انسان را دیده ای با عرق شرم بر جبینش؟) *** آنگاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکه سیمی توان خرید، مرا - دریغا دریغ - هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز می افتد همه آن دم است . همه آن دم است . *** قلبم را در مجری ِ کهنه ئی پنهان می کنم در اتاقی که دریچه ئیش نیست. از مهتابی به کوچه تاریک خم می شوم وبه جای همه نومیدان میگریم. آه من حرام شده ام! *** با این همه - ای قلب در به در!- از یاد مبر که ما - من وتو - عشق را رعایت کرده ایم، از یاد مبر که ما - من و تو - انسان را رعایت کرده ایم، خود اگر شاهکار خدابود یا نبود
جزئیات مهم نسیت حال تصمیم میگرید پس
ساعت 8:20:30
در حال تایپ کردن و روغن داغ است سیب زمین ها مانند مغز من در هوا سرخ می شود و من اینجام
ساعت 8:21:32
درحال تایپ کردنم و روغن همچنان داغ است و اینبار طرف دیگر سیب زمینی ها و مغز من باید سرخ شود و من اینجا نیستم زیرا جمله در ذهن من است
ساعت 8:22:40
در حال تایپ کردنم تلوزیون در حال پخش موزیکی به زبان روسیه و مغزم به سرخ شدن سیب زمینی ها فکر می کند.
پیک ششم
ساعت 8:23:12
کفگیر آتش گرفت کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ساعت 8:23:23
آتش بدون کپسول آتشنشانی و فقط با آب خاموش شد و سیب زمینی ها در حال سرخ شدن با روند عادی خود هستند و من عاشق این اهنگم
ساعت 8:24
سیب زمینی پرید رو پام سوختم وایییییییییی
ساعت 8:24:10
داشتم به این فکر می کردم که اون آهنگی که عاشقش بودم اسمش چی بود!
پیک هفتم
ساعت 8:27:10
دستمال کاغذی ها روی بشقاب شیشه ای فرود آمدند و آهنگ مورد علاقه من تمام شد حیف!
ساعت 8:30
دریخچال و باز کردم ولی نمی دونم چرا ! آهان چون سیب زمینی ها روی دستمال کاغذی هستند و من دنبال سس می گردم
ساعت 8:30:12
آخ سوس نیست حالا چیکار کنم!
ساعت : 8:30:59
وای چه حالی میده وقتی سیبزمینی سرخ شده با زیتون خورده بشه !
ساعت 8:31:30
پیک هفتم
ساعت : 8:37:30
به خبری که هم اکنون از گوشی تلفن رسید توجه کنید: (مامان: بهزاد کلی شنیسل مرغ داخل فریزر هست سرخ کن بخور گشنه نخوابی)
ساعت 12:4
خواب....
همه این روزها از دست من نارحت اند . حق دارند کمی خسته بودم خسته ذهنی .... در ذهنم پر از اتفاقاتی است که باید به پایان برسد . دوست دارم شما به ذهن من بروید .البته مرحله اول ذهنم امیدوارم درکم کنید.
دنیا خوابی بیش نیست و رویا واقعیتی است خیالی در ذهن تو. حال فرض کن دنیا رویائی است که مردی پیر در حال خواب دیدن است پیر مردی که شکل پیری توست . رویا ها نیز حقیقتند و حقیقت روئائی است که نه شکل پیری توست نه اکنونت بلکه فقط در نا خوداگاه فردی دیگر است که خواب اکنون توست .مرگ تو بیداری اوست و آینه اثبات تو در نماد فرد دیگر است در خواب دیدی که در حال خواندن این نوشته هستی و آرام جشمانت بسته شد .وقتی بیدار شدی 50 سال گذشته بود و با گلوله ای روی پیشانیت بیدار شدی و نوشته را ادامه دادی تو در خواب ؛خوابی دیگر دیدی مرگ تورا بیدار کرد و فرق واقعیت و رویا مشخص شد . در رویا تو مردی و در واقعیت زنده ای!
سالها گذشت شکل همان پیرمردی شدی که سالها قبل امروز تورا خواب می دید.گل های گلایل یکی پس از دیگری از کنارت رد شد و تو در خاک فرو رفتی ، لامپ زندگی خاموش شد . وقتی بیدار شدی فرق واقعیت و خواب را نداستی از کجا معلوم که این هم خواب نباشد؟ اینجاست که هدف زندگی از بین خواهد رفت .عاشق خودکشی شدی و هر بار جای دیگر ، سالی دیگر بیدار شدی!
رویا ها حقیقتنتد. یا حقیقت رویاست؟
دنیائی نسیت حقیقتی نیست رویائی نیست بلکه فقط تو هستی و تو هر چه می خواهی می بینی و هر آنچه خواهی کرد زندگی که وسعتش در مخاطره ذهن هیچ کهن ذهن بالتیموری نمی گنجد زایش تصویر سازی توست همه از آن هستیم و او از آن ما .
چه کسی اهمیت می دهد؟ دیروز امروز و خلق کرد و امزوز خاطرات دیروز را ! گذشته حتی ارزش بخاطر سپاری هم ندارد .
به خانه برگرد خانه تو فرداست تصویری زیبا از فردا خلق کن نگذار بچه های فردا در رویای تو به تباهی روند.....
امشب به خیالم احساس را با تور ماهیگیری گرفتم ام . تصاویری از تجربه دیروز همچون خیال امروز می روند ُ، تا فردا را مثل دیروز تکرار کنند ، و منطق نمی تواند احساس را کنترل کند زیرا احساس چشمه جوشانی است که از دل سنگ سخت سرچشمه می گیرد.
چه کنم اینبار ؟.....
این گناه من نیست آدمها دروغ پیشه اند ،
به من چه دروغ دختری هوسران......
به من چه عشق دو حرفی .......
فردا ی مهم من چه ارزش دارد اگر احساس مهمم را امروز نکنم شاد؟ این سوالی است که جوابش تکرار گذشته است. نتوانی صداقت را بر احساس دور کنی نتوانی امروز را فدای فردا کنی فردای ما از امروزمان دستور می گیرد.
نه آنقدر سنگ صفت نشدم که روزم را به خودم تلخ کنم . پس می بویمت ای گل زیبا تو نیز مانند دیگران همانند من نیستی تو زیبائی و رویائی و پر از امید چگونه تنها توقع تو از زندگی را نپذیرم؟
ان هم چه توقعی ! بوی خوب عطر های اشکهای باران را بر مشامم فوارانی کنی!
نه نتوانم تنها گل این دشت سبز را نبویم می دانم شاید عمر نکنی قدر من اما همین قدر که در این دشت بزرگ در دیار خرداد شاد ماندی بوئیدنت وظیفه ایست که بارها می بایست تکرار کنم ...
بلاخره کتابی که می خواستم چاپ کنم و چاپ نکردم یا بهتر بگم چاپ نکردند.اما بهانه ای شد که اینترنت بشه ناشر من . برای خواندن هر داستان کلیک کنید.
نقش جهان
وانتی
این نشد یکی دیگه
خواندن روی چمن
این وصیت نامه نیست
بی خوابی
آتش بازی
این من نیستم
نصیحت الکی
چرا من؟
فرار
دوستی تلخ
خواب شیرین
خریدار مغز مرغ
نامه ای به کی؟
اگر می شدم!
بابای بابام
کودکی
ماشین زمان
تقلب راه زندگی
نفهمیدم چی شد
این داستان نیست
همسایه پائینی به نور حساس است
توپ جمع کن بدمیمتون
تلاش یا خودکشی؟
چرا؟
قومپوز یک دانشمند
سیاسی نیست!
خود آزاری چرا؟
رانندگی با ماشین قرضی
معرفت توپ بسکتبال
برف های مصنوعی
این داستان واقعیت ندارد لطفا سوال نپرسید.
خاطرات کودکی
ساعت نمی خواهم
شلنگ باران فلکه ندارد
رقیب دیرینه من
ابن داستان را باور نکنید
کافی خانه من
چمدان مسافر بری بیچاره
چتر باز سیاسی
امروز با یکی از دوستان قدیمی درباره زندگی کردن بحث می کردم . گرچه این بحث فایده ای نداشت اما خوب باعث شد امشب کمی در باره هدف فکر کنم و بنویسم .
هرکسی در این کره خاکی برای هدفی زنده است زیرا هدف دلیل زندگی است . اما خوب عده ای زندگی نمی کنند زیرا زندگی کردن را هدفی برای خود می پندارند. حرف من با کسانی است که پاسخ هدف شما چیست را با جواب ..داشتن یک زندگی راحت .. پاسخ می دهند .
زندگی کردن هدف نیست! بلکه هدف زندگی را می سازد. این همان حرفی است که من بارها به دیگران می زنم و در باره این موضوع بارها با یکدیگر بحث می کنیم و هر بار به نتیجه نمی رسیم زیرا این دسته از انسانها انسانهائی هستنتد که دلیلی برای زندگی کردن ندارند . و به عبارتی زندگی می کنند تا بمیرند. اما به خیال خود دارای هدف هستند.
هدف چیست و داشتن آن چه ضرورتی دارد؟
یک هدف چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ آیا هدف باید کمی باشد یا کیفی؟ چگونه میتوان هدفی را انتخاب کرد؟ بعد از آنکه هدف خود را انتخاب کردیم، در ارتباط با آن لازم است چه کاری انجام دهیم؟ و ...
در یک تعریف، هدف وضعیتی است که میخواهیم در آینده داشته باشیم. اگر خود نتوانیم وضعیتمان را در آینده تعیین کنیم، ناچار محیط پیرامونمان، وضعیت را به ما تحمیل میکند. آنچه که محیط بر ما حکم میکند چه بسا با ما سازگاری نداشته باشد. پس چه بهتر که خود، هدف مطلوبمان را معلوم کنیم و به سمتش در حرکت باشیم.
1) یک ذهن آشفته، لبریز از ایدههای گوناگون است که ممکن است با یکدیگر متضاد باشند. بنابراین پرداختن به یک ایده، دیگری را خنثی میکند و هر دستآورد، دستآورد دیگری را از بین میبرد.
2) دریک ذهن آشفته، یک خط فکری به صورت ممتد جریان ندارد. یک فکر میآید و بعد توسط فکری دیگر قطع میشود و پس از مدتی که شخص از مسیر اصلی فکری خود، منحرف شد، به یاد میآورد و مجدداً ذهنش را روی موضوع متمرکز میکند. برای رسیدن به گنج، لازم است که زمین را تا رسیدن به آن حفر کنیم. کسی که ذهنی آشفته دارد همانند جویندهای است که پس از کندن چند وجب از خاک، نقطه دیگری نظرش را جلب کرده و جهت کندن آنجا، از کارش دست میکشد.
3) در یک ذهن آشفته، ارزشها مرتب عوض میشوند؛ زیرا حاصل تجربه و فراست نبودهاند. شخص با یک ایده روبرو شده و آن را به عنوان ارزش میپذیرد. سپس با ایده دیگری روبرو میشود و آن را به عنوان ارزش جدید میپذیرد.
4) در یک ذهن آشفته، شخص نمیتواند از کارهایش دفاع کند؛ زیرا آنها را با معیار و دلیل محکم و روشن، انتخاب نکرده است.
5) کسی که یک ذهن آشفته دارد، ثبات شخصیت ندارد؛ بنابر این محیط بر او تأثیر میگذارد. با از دست دادن یک چیز کوچک ناراحت و اندوهگین میشود و با به دست آوردن یک چیز کوچک غرق شادی میشود. هیجانی است و احساساتش کاذب میباشد.
6) از یک ذهن آشفته، عمل نمیبینیم بلکه یکسری ایده است که معمولاً تا عملیشدن فاصله زیادی دارند و امکان رسیدن به آنها نیست.
7) کسی که ذهنی آشفته دارد، قدرت اراده ندارد. داشتن اراده، نیازمند ثبات است. تا زمانی به عهد خود پایبند میمانیم که اصل آن را پذیرفته باشیم و آن اصل، برایمان مهم و با ارزش باشد. وقتی که شخص، قدرت ثبات را از دست داد، دیگر نمیتواند برسر عهد خود باقی بماند.
8) کسی که دارای ذهنی آشفته است، توان تصمیمگیری ندارد و دائماً از محیط و دیگران تأثیرپذیر است و در برابر آنچه به او عرضه میشود از جمله تبلیغات، مغلوبه است.
9) یک ذهن مشوش، نمیتواند انرژیهایش را حفظ کند بنابراین زود خسته میشود و با رسیدن به اولین نتایج و محصولات دست از کار میکشد و یا اینکه نمیتواند خطاهای کار خود را پیدا کند، بنابراین دائماً این خطاها را تکرار میکند.
10) کسی که دارای ذهنی آشفته است، در برابر مسایل، قدرت انتخاب و انعطاف را از دست میدهد.
حال که با ضرورت هدف آشنا شدیم، کمی هم درباره ویژگیهای آن صحبت کنیم. اولین مطلبی که خوب است در این باره بدانیم، این است که هدف با آرزو تفاوت دارد. آرزو یعنی رسیدن به چیزی که آن را نداریم ولی هدف یعنی آشکار کردن آنچه که داریم ولی هنوز ناپیداست. معمولاً هدف با آرزو اشتباه گرفته میشود. آرزو، ما را از واقعیت دور میکند و به توهم میکشاند و ذهن را اسیر و آشفته خود میکند بنابراین بهتر است که از آن اجتناب شود.
هر کدام از ما گنجهای بیشماری در درونش دارد که لازم است که این گنجها را استخراج و آشکار کند؛ گنجهایی همچون دانایی، مهربانی، آرامش، اقتدار، پاکی، اخلاق نیکوجتما، حیاء و ... . این گنجها که همگی حالتی کیفی دارند، میتوانند با توجه شرایطی که در آن آشکار میشوند، تبدیل به نتایج و ثمرات عینی شوند. برای مثال، آنکس که دانایی خویش را آشکار کند، معلمی خواهد شد که تعالیمی را ارائه میدهد و شاگردانی را تربیت میکند تا این تعالیم را پاسداری کنند؛ آنکس که اقتدار خویش را آشکار کند، رهبری خواهد شد که یارانش را در راه رسیدن به هدفشان یاری میکند و به همین ترتیب همه گنجها، دستآوردهای عینی و ملموس خواهند داشت.
تحقق یک هدف، فرایندی است که در آن کیفیتی تبدیل به کمیت(هایی) میشود. این فرایند چهار مرحله دارد که عبارتند از : قصد، مأموریت، افق حرکتی و برنامه. هرکدام از این مراحل، ویژگیهایی دارند و پرداختن به آنها شرایطی دارد.
زندگی شیرین و لذت پخش حق تمامی موجودات زنده است . اگر تا امروز احساس می کردید هدف زندگی شما داشتن یک زندگی شیرین است اشتباه می کردید ، شما هنوز هدفی در زندگی ندارید ...
امروز صحبت های دکتر احمدی نژاد را وقتی شندیم خواستم سند هائی که ما از آمرکیائی ها داشتیم را برای تمامی مردم بازگو کنم تا به همه ثابت شود سند ما کاملا معتبر است.
این روز ها پیشبینی های نوستراداموس بازار گرمی را برای خود بدست آورده بطوریکه فیلم 2012 بیش از 3 میلیون دلار برای کمپانی هالیود سود آوری داشته ، از همین رو دولت ها برای کم نیاوردن از رغیب آمریکائی خود دستشان را برقوری آهنی کشیده اند و خواهان ظهور غول چراغ جادو خود و یا همان منجی شده اند.
این در حالی است که دکتر محمود احمدی نژاد دیروز با بیان موضوعی مدعی شد که امام زمان در راه آمدن با سربازان آمریکائی در افغانستان درگیر شده و هنوز به ایران نرسیده است بنا بر آخرین خبر های رسیده از کائنات امام زمان صلاح های کشتار جمعی خود را به علت قیمت بالا به روسیه پس فرستاده و فقط با یک کلاش وارد خاک افغانستان شده و هنوز در حال جنگ با تانک های قدرتمند آمریکائی می باشد . این درحالی است که چندی پیش حسن نصر الله اعلام کرد که اسرائیل نیرو های کمکی به افغانستان را مستقیما به جهنم فرستاده .
امیدواریم هرچه زودتر نیروی پشتیبانی به امام زمان در افغانستان محلق شود.
سلام چند وقتی بود که در مسافرت بودم و در سفری که بودم وبلاگ نویسی معنای خوبی نداشت اما حالا برگشتم و وبلاگم درست مانند قبل بروز خواهد شد .
در این مدت با خبر شدم آلبوم دکلمه ای که در حال ساختش بودم به دست عده ای در اینترنت پخش شده اولش ناراحت شدم اما استقبال شما از این البوم باعث شد که از افرادی که پخش غیر قانونی دکلمه را به عهده گرفته بودن تشکر کنم .
او پست امروز هم تموم شد.
وقتی داری خاطرات می نویسی فقط به موضوع جدائی فکر نکن نویسنده زندگی برای محبوب شدن در میان مردم هم که شده آخر داستان را زیبا تموم می کنه! حتی مترسک ها هم در زندگی شما دلیلی دارند برای بودن! پلان به پلان زندگی رو دوست دارم برای بازیگری بی طاقتم چون من با حقیقت دیالوگ های زندگی را به خورد کاغذ های سفید دفترم میدم! نه از سیاست نه از انتقاد نه از عشق نه از لطافت نه برای بازی کودکان و نه برای قدرت بزرگان بلکه فقط برای بازی کردن نقش خودم در زندگی شبها خواب فردا را می بینم! زیبا ترین لحظه ها خنده دار ترین قسمت های متن نویسنده زندگی است وقتی داشتم بعضی از قسمت هاشو می خوندم دیدم چقدر با تفکر این داستان ها نوشته شده به همان اندازه که گریه می کنیم می خندیم و به اندازه خاطرات خوش خاطرات بد داریم! بیائید بازیگرانی از حقیقت باشیم در این داستان! و غیر از نقش خودمون نقش هیچ نسیم ندیده ای رو بازی نکنیم!
نویسنده : بهزاد منفرد