::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::
::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

::یک فنجان چای (بهزاد منفرد)::

دانه های تسبیحم گم شده است.

صدای دیرنه ات  برایم طنین اندازه خاطره ایست گویا برایت هزار بار سخن ناگفته دارم چشمانت باز است بدون آنکه برای دیدنم سفیدی خواهی صدایت گویاست با آنکه صدایم را ارام می شنوی قدم هایم از سر ناچاری کماکان پیچیده است . برای طی کردن این خط ها هنوز هم از خدا زمان می خواهم بنده ناگواری بودم برایش صدایش بسیار فراموش کردم دانه های تسبیحم را گم کردم قبل از آنکه نخش پاره شود دارم میام سراغش نه با جانماز عربی بلکه با دلی گوارا . من بنده بدی بودم که آلان به خوبی زلال شدم خدایا مرا ببخش اگر در نگاهت اشتباه کردم من مقصر نبودم جون تورو نشناخته بودم اینبار اسمت را فریاد می زنم ای خدا  می خواهم دگر از تو جدا نشوم تو خیالی خیالی که در ذهنم است تو تصبیح نیستی که پار شوی توخود اسم حقیقتی می ستایمت می پندارمت به کوچ پرندگان می سرایمت به صدای ناب رویا که من برگشته ام به سوی تو به سوی تو به سوی تو ای ارمغان حقیقت.

بهزاد منفرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد