-
درد....
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 00:18
-
چه نالان می بینم این باران را
شنبه 24 دیماه سال 1384 02:08
بخوان باران امشب چه سازمیزند این باران هرگز ندیده بودمش اینسان گشوده بال بر آفاق و دامن افشانان شاید که باز پریهاى آسمان بهارى شبانه میخواهند , درون بستر محبوبشان نماز به جاى آورند , که اینگونه به شستشوى سر و تن از چشمه سار کهکشان , آبشارها به خویش میافشانند و دور طاق افق پرده هاى آب مىآویزند تا تابش ستاره و مهتاب را...
-
آنچه را که هست ببین
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 01:44
راه بدیست این خط های سفید انگار تا اخردنیا خط های سفید بر پشت من رژه خواهند رفت همچون قطاری بر نردهای آهنین همچون شعله ای بر ابی سرد عادت کرد ام به عقب نگاه نکنم چون همه گذشته ام مانند نوار های کاستی است که در دوران بچه گی روی زمین می چیدم تا با تلنگری از انگشتان همه را بر زمین بیندازم همه آمدن و همه رفتن و همه را جز...
-
هنر ایران از نگاه بهزاد منفرد
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 02:25
همانطور که می دانید نام ایران همیشه زبانزد خاص و عام درکلیه کشور های دنیا بوده و خواهد بود از آن موقع که چشم به این دنیا باز کریدیم در تمدن هزاره ها شروع به زندگی کردیم تا به این لحضه که شاید سنی برای ورق زدن تاریخ ایران را پیدا کردیم، ایران کشور پهناور وبزرگی است از بچه گی اموختیم که ما بر گنج قدم می زنیم این گنج را...
-
امروز درگذشت- کسی که هزار سال زیسته بود
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 00:45
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد.آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد....
-
ابر سیاه از خود سفیدی آفرید
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 23:41
تا به حال شده وقتی دلت برای کسی می سوزه بگی ای خدا چرا فرق می ذاری؟ امروز شعله های برف من را وادار به اعتراف خود خواهیم کرد موجودی سیاه در برف در حال گشت وگذار بود و من هم اکنون با پلیوری گرم نوشیدنی می خوردم انسان ها دلی بی رحم دارند که این موجود به باطن زیبا را ، در سرما می کشند برای حفظ جان خویش ، مگر او دل ندارد؟...
-
هوشنگ ابتهاج از زبان بهزاد منفرد
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 01:17
از راه دوری می آید از شهر غم پرسه در رویای بی نهایت شرم نامش آشناس گرچه تکبر ذهن را نسبت به اونا آشنا نکرده اما آنقدر بزرگ است که تنهایی اورا می خواند صدایش را نشنیدم چشمانش را در تصاویر دیدم قدرت تفکرش را در هنر و ابزار رویایی اودیدم او سایه است سایه من و تو سایه روزهای درد کشیدن همه بی گناهان او صادق است این را از...
-
کد قالب برای وبلاگ های موسیقی
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 17:56
این کد را بنا به سفارش یکی از مراجعه کنندگان وبلاگم طراحی کردم گرچه مشکلاتی هم دارد به همین علت اگر در قسمت های مختلفش مشکلی داشتید یا چیزی خواستید بهش اضافه کنید بگید براتون درست کنم از اینجا می توانید کد قالب را دریافت کنید
-
شبیخون از هوشنگ ابتهاج
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 02:30
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی حالیا نقش دل ماست در آئینه ی جام تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی دیدی آن یار که بستیم صد امّید در او چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو کهنه...
-
هوشنگ ابتهاج(هـ . ا . سایه)
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 02:27
هوشنگ ابتهاج(هـ . ا . سایه) هوشنگ ابتهاج در سال 1306 در رشت متولد شد, تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در رشت و تهران به پایان برد. در نوزده سالگی نخستین مجموعه اشعار خود را با نام «نخستین نغمهها» منتشر کرد. وی یکی از تأثیر گذارترین شاعران معاصر در حیطه غزل است. آثار وی عبارت اند از: سراب, سیاه مشق 1, 2, 3, 4, شبگیر,...
-
مریم زنده است
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 22:57
زندگی برای من بجز تو فقط ماتم چشمانتو باز کن فقط کافیه بیبنی که ذره ذره زندگی روشن یه شب خواست خودم و دار بزنم داشتم وصیت نامه می نوشتم وصیت نامه با نام مریم تمام شد طناب دار مرا تشویق به مردن می کرد شک نداشتم که امشب آخرین نفس زندگیم به ارمی کاغذ را زیر کتاب گذاشتم قدم هایم زمین را وجب می کرد جشمانم به حلقه گرد پایان...
-
ستاره مریم
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 00:10
یه شب وقتی ستاره دردودلش را به من گفت دوست داشتم جای باران من ببارم یادم امد که شبی نام گلی را شنیدم اما ان گل را ندیدم به دنبالش تا به انتها دویدم اما ان گل را نبوئدم گرچه با مقداری اب به سویش رفتم دریغ از ان که در دل دریا می روید از قبل می دونستم که قبلا چیده شده ولی من به خودم قول داده بودم که اگه دیدمش فقط ببویمش...
-
مریم
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 00:00
نه به این سیاهی شب نه به این زلالی روز هر چه بگردی حقیقت پنهان است چشمانت جز بی احساسی چیزی ندید دروغ تو لانه گوشت قدم میزند زمین برای پاهایت قیمت تعین می کند راه زیادی در پیش است اما چه فایده؟ وقتی زندگیت برای خودت نیست وقتی دیگران به جای تو حرف میزنند از روی زمین بلند شو ببین که باران برایت قصه شر شر می خواند می...
-
فردا از ان دیروز
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 00:59
شبی با پایئز خلوت کردم زیر درخت نشانه اش تکیه دادم برگ زردش را از روی سرم برداشتم به او گفتم چرا تو زرد می شوی؟ پاییز گفت زردی برگ من ملیارد ها بار سبز شده واین چرخه ادامه خواهد یافت از ان روز گذشت روزی برگ زردی مرا صدا زد گفت ای پیرمرد مرا بخاطر می آوری؟ گفتم اری توپائیزی گفت می بینی من 70 بار سبز شدم و این شکلیم ولی...
-
یاداشت امشب
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 00:29
وقتی بچه بودیم همیشه دخترا،عاشق عروسک هاشون بودن و پسرا عاشق مردای قوی،وقتی بزرگ شدیم نمیدونم چرا دخترا عاشق مردای قوی شدند و پسرا عاشق عروسکهای تو خیابان
-
معجزه دنیا
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 04:10
عشق راهبی از هیاکو جو پرسید معجزه اسانترین حادثه دنیا کدام است؟ هیاکو جو گفت :این است که من اینجا تنهای تنها نشسته ام
-
غریبه ای باش با خود
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 17:37
عشق غریبه ای باش با خود زندگی را رودی ببین که بر بستر زمان جاری است در ساحل این رود بایست، نه کنجکاو باش و نه نگران به خس خاشاک گذشته ات نگاه کن که بر خاطراتت شناورند و می اییند و می روند درست مانند حوادثی که در روزنامه ها می خوانی از انها منتزع شو و به انها بی تفاوت باش یادت باشد هیچ چیزی مهم نیست فقط باش و انگاه...
-
باد تکان نمی خورد
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 03:49
سلام عشق داشتم ظرف می شستم یاد چیزی افتادم روزی باد می وزید ۲ راهب درباره پرچمی که به اهتراز درا مده بود بحث می کردن اولی می گفت من می گویم پرچم تکان می خورد نه باد دومی می گفت من می گویم باد تکان می خورد نه پرچم شاگرد سومی که از انجا گذر می کرد گفت باد تکان نمی خورد ، پرچم تکان نمی خورد، این ذهن شماست که تکان می خورد...
-
به جهنم نیاز نیست
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 03:48
عشق دارم نامه ات را می خونم خیلی نگرانی دوست عزیز دنیا به اندازه کافی دار مکافات است پس دیگر به جهنم نیاز نیست روزی مردی را که سه زن داشت نزد سلطان کشور اوردند تا تنبیه اش کنند سلطان مشاورانش را فرا خواند و از انها خواست تا بدترین مجازات را برای خاطی پیشنهاد کنند حتی مرگ را، اما مشاوران سلطان اعدام را توصیه نکردند در...
-
غرق در بحر تفکر
جمعه 13 شهریورماه سال 1383 14:18
عشق اینبار نامه ات خیلی دیر به دستم رسید گفته بودی دستت را بریده ای چطور اینجوری شد؟ به نظر می رسد که مراقب بدن خویش نیستی راستش عشق در پاسخ به نامه ات باید بگویم انسان موجودی ست عجیب، بسیار عجیب زیرا او با فریب دیگران آغاز و به فریب خود تمام می کند درویشی مشغول گذر از کوچه ای در روستا بود غرق در بحر تفکر ناگهان چند...
-
رویا ها نیز حقیقتند
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 00:10
عشق نامه ات را همین الان خواندم چقدر شاعرانه می نویسی مگر تو شاعر بودی؟ گفته بودی داری از رویا هات به حقیقت می رسی راستش رویا ها نیز حقیقتند زیرا انچه که ما حقیقتش می خوانیم رویایی بیش نیست حقیقت تفاوتی است بین باز بودن و بسته بودن چشمها اگر اینرا خوب درک کنی به فراسوی هر دو می روی راه در فراسوی این دو کشیده شده است...
-
به هرکجا برسی مقصد همانجاست
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1383 04:03
عشق پس از بازگشت نامه ات را دریافت کردم درست مثل دانه ای که در خاک انتظار باران را می کشد تو هم منتظر خدا هستی نیایش وتسلیمی کامل در است که بروی او گشوده می شود خود را کامل به او بسپار درست مثل قایقی که بر روی رودخانه شناور است نباید پارو بزنی فقط طناب را شل کن نباید شنا کنی فقط شناور باش انگاه رودخانه خودش تو را به...
-
خاکستر به خاکستر باز می گردد
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1383 03:50